نگاهی اجمالی به کتاب“ گر شما هم تجربهی یک گفتگوی بد را داشتهاید، میدانید که هر بار بعد از یک گفتوگوی بد خود را سرزنش میکنیم و میگوییم کاش این حرفها را میزدم، کاش آن را نمیگفتم. حتی گاهی حرفهایمان را از قبل آماده میکنیم که در گفتگو بگوییم؛ اما در شرایط گفتگو که قرار میگیریم انگار که همهچیز را فراموش میکنیم.
خیلی از ما فکر میکنیم این فقط مشکل ما است که در جمعهای بزرگ و کوچک نمیتوانیم بهراحتی با دیگران ارتباط برقرار کنیم. شاید خیلی از ما آرام و پنهانی این کتاب را از قفسهی کتابفروشی یا نمایشگاه کتاب برداشتهایم. میترسیم از اینکه کسی بفهمد ما برای صحبت کردن و ارتباط با دیگران دچار ترسها و مشکلاتی هستیم. هیچکس دوست ندارد به دیگران بگوید که در جمعها یا حتی ارتباطات روزانه، با دوستان، همکاران یا حتی خانواده خود دچار مشکلاتی است؛ اما چاره کار اینجاست.
کتابِ چگونه خوب صحبت کنم؟ راهنمایی کاربردی برای بهبود مهارت های خوب صحبت کردن و ایجاد ارتباطات موثر است. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند... .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند... . ”