هانس کریستیان اندرسن

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - سوزن رفوگری - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ناقوس - ماه آوا
  • کتاب صوتی - مادربزرگ - ماه آوا
  • کتاب صوتی - تپه ی پریان - ماه آوا
  • کتاب صوتی - کفش های قرمز - ماه آوا
  • کتاب صوتی - مسابقه ی پرش - ماه آوا
  • کتاب صوتی - دخترک چوپان و دودکش پاک کن - ماه آوا
  • کتاب صوتی - هولگر دانمارکی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - دخترک کبریت فروش - ماه آوا
  • کتاب صوتی - از برج و باروی دژ - ماه آوا
  • کتاب صوتی - از پنجره ای در وارتوف - ماه آوا
  • کتاب صوتی - کهنه چراغ خیابان - ماه آوا
  • کتاب صوتی - همسایه ها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - تاک کوچولو - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سایه - ماه آوا
  • کتاب صوتی - خانه قدیمی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - یک چکه آب - ماه آوا
  • کتاب صوتی - خانواده شادکام - ماه آوا
  • کتاب صوتی - قصه یک مادر - ماه آوا
  • کتاب صوتی - یخه - ماه آوا
  • کتاب صوتی - بته کتان - ماه آوا
  • کتاب صوتی - مرغ ققنوس - ماه آوا
  • کتاب صوتی - مادر آقتی - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

و چشم‌هایش کهربایی بودنویسنده: مهری بهرامیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ و چشم‌هایش کهربایی بود رمانی است که از دریچه‌ای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» می‌پردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربه‌فردند. تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییک‌های کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکان‌دهنده را به تصویر می‌کشند و روایتگر ترس‌ها، تشویش‌ها، آرزوها و ناکامی‌های آدم‌های درون داستان‌اند... . در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم: از همین‌جا پیداست و می‌بینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همان‌طور که توی هوا می‌چرخم زن هم می‌چرخد انگار و درخت هم وارونه می‌شود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که می‌زنم. درختِ وارونه ریشه‌هایش توی هوا می‌ماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من می‌خواهم از ریشه‌ها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث می‌کند دیگر نمی‌چرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت می‌ماند همان‌جا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمی‌گرداند و انعکاس رنگ مهره‌هام توی عسلی چشم‌هاش بی‌قرارم می‌کند... . ”

کالسکهنویسنده: نیکلای گوگولRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ فیثاغوروویچ مالکی میان مایه است که روزی به ضیافت ناهار ژنرال سواره نظام دعوت می‌شود.در طول مهمانی که تا انتهای شب می‌انجامد ، ژنرال از اسب ابلقی برای حاضران حرف می‌زند که بی همتاست و جزو دارایی خاص او محسوب می‌شود.فیثاغوروویچ تحت تاثیر مستی و جوی که بوجود آمده از دهانش می‌پرد که صاحب کالسکه‌ای است عجیب و منحصر بفرد.توجه حاضران به گفته هایش جلب می‌شود و او همگی را برای ناهار فردا به خانه اش دعوت می‌کند.فردا ظهر در حالی که فیثاغوررویچ در خواب است و سرخوشی شب پیش نیز از سرش پریده با این خبر همسرش از خواب بیدار می‌شود که گروهی سواره به سوی خانه شان می‌آیند.گوگول در این داستان نیز، هم چون دیگر آثارش، با بیانی شوخ و طنزی گزنده‌ آینه ای در برابرمان می گیرد و ما را با عادات مضحک مان روبرو می‌کند. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools