الهام قاسمیان

از این هنرمند بشنوید:
ادیتور:
  • کتاب صوتی - عادت‌های اتمی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ترانه ایزا - ماه آوا
  • کتاب صوتی - رازهایی درباره زندگی که هر زنی باید بداند - ماه آوا
  • کتاب صوتی - راز بین دو نفر - ماه آوا
  • کتاب صوتی - چرا آدم‌های خوب کارهای بد می‌کنند - ماه آوا
  • کتاب صوتی - نیروی اعتماد به نفس - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ثروت آفرینی به زبان آدمیزاد - ماه آوا
  • کتاب صوتی - راز قهرمانی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - شاه کلید ثروت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ژان کریستف- جلد اول - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سیلماریلیون - ماه آوا
  • کتاب صوتی - پنج نشانه خانواده سرشار از عشق - ماه آوا
  • کتاب صوتی - کتابخانه نیمه شب - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سوال‌های درست - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سطح زندگی ات را بالا ببر - ماه آوا
  • کتاب صوتی - لحظه‌های ناب و حقیقی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سفر سیلکا - ماه آوا
  • کتاب صوتی - دو دنیا - ماه آوا
  • کتاب صوتی - خاطره‌های پراکنده - ماه آوا
  • کتاب صوتی - در خلوت خواب - ماه آوا
  • کتاب صوتی - تنهایی الیزابت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - بزرگترین راز - ماه آوا
  • کتاب صوتی - زندگی شما پیام شماست - ماه آوا
  • کتاب صوتی - چهار پیمان - ماه آوا
  • کتاب صوتی - آخرین انسان - ماه آوا
  • کتاب صوتی - زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست - ماه آوا
  • کتاب صوتی - گزارش محرمانه - ماه آوا
  • کتاب صوتی - آنک نام گل - ماه آوا
  • کتاب صوتی - خودتان را برند کنید - ماه آوا
  • کتاب صوتی - نان آن سالها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - مامور شش - ماه آوا
  • کتاب صوتی - قهرمان - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

به خدای ناشناختهنویسنده: جان اشتاین بکRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را همچون امر مقدسی بنده‌وار شکرگزار است. جان استاین‌بک در به خدای ناشناخته بر ارتباط نزدیک انسان و زمین تاکید می‌کند، انگار خطاب به ما می‌گوید: «دل از آسمان بردار که وحی از خاک می‌رسد.» به خدای ناشناخته، قصه‌ی خود زمین است؛ قصه‌ی مردی به‌نام جوزف وین که برای تشکیل زندگی و بهبود شرایطش در آینده، راهی غرب آمریکا می‌شود تا زمین‌های بکر و دست‌نخورده را بیابد و زایش و زندگی را در آنجا جاری کند. او در انتظار آمدن روح پدرش، زمینی انتخاب می‌کند که در دره‌ای خشک است. در نهایت روح پدرش در درخت بلوط روبه‌روی خانه‌اش که بر فراز آن سایه انداخته است، هلول می‌کند. جوزف برادرانش را نزد خود می‌آورد و کشت و کار آغاز می‌شود و زمین پوست می‌اندازد و گله بزرگی از گاو و گوسفند در مراتع سرسبز زمین جوزف رها می‌شوند؛ گله‌ای که خود جوزف یک به یک، جفت‌گیری و زایش آن‌ها را با شوق می‌نگرد، گویی که آنها انسان‌اند یا جوزف خود، جزئی از این حیوانات است. او هیچ تفاوتی میان انسان و حیوانات نمی‌بیند، او فاصله‌ای میان خود و زمین نمی‌بیند؛ او خودِ زمین است. جوزف وین با ایمانی که به طبیعت دارد، به‌نوعی الهام‌بخش است؛ او سخت، بی‌کینه و پررمز و راز است و مثل زمین غیرقابل نفوذ. او به زمین عشق می‌ورزد و همچون زمین به باران عشق می‌ورزد. او چشم‌های زمین است که خیره به آسمان است تا ابرها برآیند و توفان دربگیرد و باران ببارد، بارانی که برای زنده‌ماندن زمین ضروری است. جوزف ایمان ناشناخته‌ای دارد؛ به مذهبی که تمام قوانینش را طبیعت تعیین می‌کند؛ او مؤمن به زمین است بی‌آنکه هیچ دلیل و منطقی برای آن داشته باشد. این تنها غریزه اوست که او را به‌سوی منبع ناشناخته‌ای هدایت می‌کند؛ منبعی که از اعماق زمین سربرآورده است و این ایمان آنقدر مستحکم و بی‌شکست است که کشیش مؤمن به مسیح، او را مسیحی دیگر می‌بیند؛ مسیحی که اگر کتاب بیاورد، کشیش نخستین کسی است که به او ایمان می‌آورد. جوزف خودش را جزئی از چرخه طبیعت می‌بیند که تولد و مرگ بخش جدایی‌ناپذیر و گریزناپذیر و طبیعی آن است؛ از همین روی است که از کشته‌شدن برادرش به دست نزدیک‌ترین دوستش خشم و کینه‌ای بروز نمی‌دهد و همین‌طور از مرگ همسرش که گویا زمین کشنده‌ی آن است، بلکه به‌جای نفرت به صخره‌ای که باعث مرگ همسرش بوده، به آن عشق می‌ورزد. ازدواج نیز برای او، تلاش برای بقاست، بی‌آنکه عشق به زن را جایگزین عشق زمین کند. جوزف هنگامی که درخت بلوط را مرده می‌یابد و دوره خشکسالی، زمین را بیمار می‌کند، تصمیم می‌گیرد زمین را ترک نکند و برای مراقبت از زمین به نقطه‌ای می‌رود که گویا مرکز زمین است؛ همان نیرو، همان صخره‌ای که مرگ همسرش را رقم زد، حالا به مراقبت نیاز دارد و جوزف تب‌دار و بیمار، تیمار صخره را بر عهده می‌گیرد. ”

شب های روشننویسنده: فئودور داستایفسکیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ از چه باید گفت؟ داستان مردی تشنه محبت که با زنی دلفریب ملاقات می‌کند و به او دل می‌بازد ایده‌ای آشنا در دنیای ادبیات داستانی است. تعداد نویسندگان بسیاری برای توصیف چنین دیداری دست به قلم شده‌اند را بی‌اغراق نمی‌توان شمرد اما وقتی فئودور داستایوفسکی -کسی که هیچ شخصیتی را به ما معرفی نمی‌کند مگر آنکه تحلیلی روان‌شناسانه و دقیق از او در اختیارمان بگذارد- تصمیم به تالیف داستانی عاشقانه می‌گیرد، باید انتظار چه چیزی را داشته باشیم؟ کتاب صوتی شب‌های روشن چه حرفی برای گفتن دارد که بعد از تقریبا دویست سال هنوز شنیدنی است؟ راوی این داستان کوتاه مانند دیگر شخصیت‌های مخلوق نویسنده فردی است حساس، درونگرا، خیال‌پرداز و منزوی. او که روزگارش بی‌هیچ دوست و آشنایی در سن پترزبورگ می‌گذرد در طلب عشقی ناب می‌سوزد، اما چه حیف که به‌اندازه‌ی تنهایی‌اش در ارتباط با دیگران هم خام است. همین نبود روابط اجتماعی راوی قصه را به سفرهایی پایان‌ناپذیر در شهر سوق داده. مرد جوان در خیابان‌ها قدم می‌زند در حالی که مکالمه‌ی میان ساختمان‌ها را تصور می‌کند. او به آدم‌ها می‌نگرد و از خودش می‌پرسد این پیرزن کیست؟ آن مرد میانسال و جدی چه دلیلی برای آن همه عجله داشت؟ زوج خوشبختی که بر پل ملاقات کردم چطور با هم آشنا شدند؟ ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools